آنيساآنيسا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

پرنسس مامان وبابا آنيسا

داستانهایی از خدا

1392/8/28 18:23
نویسنده : مامان آنيسا
361 بازدید
اشتراک گذاری

 

داستان زیبا,داستانهای آموزنده

 

 

  روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند و او را بدینگونه سیر نمایند...

 

بعد از ۷۰ سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه بت پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، بت پرست ۳ قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.


سگ نگهبان خانه بت پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت...


مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد.


مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟


سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم...


تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک بت پرست آمدی و طلب نان کردی...مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مسیحا
28 آبان 92 21:15
سلام ممنون که به وب من سر زدین ، شما هم با افتخار لینک شدین
مامان آوا
29 آبان 92 1:43
داستان خیلی جالبی بود ممنونم عزیزم بسیار لذت بردم
مامان آوا
29 آبان 92 1:48
عزیزم من خوزستانی ام اهل شهر ایذه نمیدونم تا حالا به اینورا گذزت افتاده یانه؟اگه نیفتاده انشالله بیای و از آب وهای شهر ما که خیلی لذت بخش وچهار فصله لذت ببری مردم اصفهان که خیلی خوبن وهمچنین شهر عالی وباصفایی هستش بخاطر همینم بیشتر اقوام ما نیز در حال مهاجرت به اونجا هستن ولی من بخاطر خونه برادر شوهرم که از همه اقوام بهم نزدیکترن وعزیزترن میخواستم برم اصفهان که نشد خانم خوشگل وخوشتیپه رو ببوس راستی میگم ماشین بابات پیدا شد؟بهم خبر ندادی ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه عزیزم تا حالا سفر نکردم نه عزیزم هنوز پیدا نشده ایشالاه هرچه زودتر پیدا بشه خبرتون میکنماینا برای آوا
مامان آیسو وآیسا
29 آبان 92 19:28
باریکلا دوست جووووووووووووون قلبون شما