آنيساآنيسا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

پرنسس مامان وبابا آنيسا

داستانهایی از خدا

1392/9/19 17:31
نویسنده : مامان آنيسا
2,081 بازدید
اشتراک گذاری

مردی بود که همیشه گناه میکرد ......

و توشه ی اخرتش پر از گناه بود. پس از سالها گناه و معصیت زمان مرگ فرا رسید به دیار باقی رفت و سالها در عالم برزخ مثل همه ی ادمای دیگه منتظر قیامت و روز موعود یعنی روز حساب موند افراد مختلفی در برزخ بودند با نامه ی اعمال مختلف یکی با گناه های فراوان و دیگری توشه ای پر از کارهای خیر خدا پسندانه ..... بعضیها به خود اطمینان داشتند و بعضی دیگر از کرده ی خویش پشیمان و بعضی دیگر... خلاصه روز موعود فرا رسید... موقع حسابرسی و جدا شدن بهشتیان از جهنمیان شد ... هر کس بر طبق اعمال و کارها و اعتقاداتشان سنجیده شد و وضعیتش مشخص.
یکی یکی حسابرسی میشدند و هرکس که جهنمی میشد هنگام برده شدن به جهنم از دیگران و بهشتیان کمک میخواست و داد و فریاد میکرد و از دیگران تقاضای کمک میکرد...

اما خداوند توجهی نمیکرد.... 

تا اینکه نوبت مرد گناهکار شد ... همه با هم صحبت میکردند و میگفتند گناه این مرد ازگناه دیگران بیشتر است حتما جهنمی خواهد بود... حتی مامورین جهنم خود را برای بردن مرد به جهنم اماده کرده بودند ... یک لحظه مرد دید که نفر جلویی او با اینکه اعمال بدش از او کمتر است راهی جهنم شد ... با خود گفت کار تمام است تکلیف من مشخص است من جهنمی هستم:‎(‎ ...
نوبت مرد شد وقتی حسابرسی شد خدا گفت در نامه ی اعمالت کارهای بد تو خیلی بیشتر از کارهای خوب توست یعنی تو هیچ کار خیری نداری پس تو از جهنمیانی راهی جهنم شو .... مامورین جهنم که از قبل خود را اماده کرده بودند 
نگران
او را تا نزدیک در جهنم بردند هنگامی که میخواستند او را وارد جهنم کنند واز در ورودی وارد جهنم شوند مرد یک لحظه برگشت و خدا را از ته دل صدا زد و خدا را نگاه کرد... همان لحظه خداوند فرمودند دست نگه دارید او از هم اکنون بهشتی است...

همه تعجب کردند و گفتند چگونه است که افراد با گناه کمتر از او راهی جهنم شدند اما او با اینهمه گناه بهشتی است؟... خداوند گفت به ٢ علت ...
گفتند بگو ان دو علت چیست که به خاطرش یک جهنمی را مورد رحمت خود قرار دادی؟ خداوند فرمودند
١ - من در انجا حضور داشتم و مشتاق بازگشت بندگانم به نزدخود بودم ... لحظه ای که ان مرد میخواست وارد جهنم شود یک لحظه برگشت و فقط از من یاری خواست و فقط مرا صدا زد...اما جهنمیان دیگر غیر مرا صدا زدند من تا لحظه ی اخر منتظر بودم مرا صدا کنند اما هیچ یک مرا در قلب خود نیافت و مرا صدا نزد ...
٢ - من همیشه در کنار انان بودم اما انان لحظه ای مرا ندیدند من در انجا حضور داشتم اما جهنمیان مرا ندیدند و برای کمک یافتن دیدگانشان فقط بندگان بی چیز و بی قدرت مرا میدید ...اما ان مرد وقت رفتن در لحظه ی اخر فقط مرا صدا کرد و نگاهش فقط به من بود... من در چشمان او چیزی دیدم که اگر ان را در چشم گناهکارتر از او و در چشمان هر بنده ای ببینم هرگز او را به حال خودش رها نمیکنم ... قلب
و خواسته اش را اجابت میکنم...
گفتند مگر در چشمان او چه دیدی ؟
خداوند فرمود ...من در لحظه ی‎ ‎اخر در چشمان او نور امید به خداوند را دیدم او در لحظه ی اخر به رحمت و بخشایش من امید داشت و با نور امید مرا از ته دل صدا کرد اما هیچ کدام از بندگان حاضر در اینجا به من امید نداشتند... و امیدشان به بندگانی بود که خود محتاج به رحمت من هستند...
بدانید که تنها راه نجات بندگان امید به رحمت و مهربانی من است. باور و امید او به من نجات دهندهی او بود... چون تنها نجات دهنده من هستم ... پس به نزد من بیایید و فقط مرا صدا بزنید و فقط به من امید داشته باشید...بیایید چون همیشه منتظر شما هستم .... اگر بندگان میدانستند که چقدر مشتاق انان هستم حتی یک لحظه برای صدا زدن من درنگ نمیکردن 

 قلبقلبقلبقلبقلب

دانلود موزیک جدید

هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند ..

 

هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند

 

با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند !!!

 

مردی در آن نزدیکی به او گفت : چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی؟!

 

هندو گفت : عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن ...

 

چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم ؟

 

هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیش بزنند...

همیشـــــــــــــــــــــــــــــــــه یادتان باشد کـــــــــــــــــــــــه:

دانلود موزیک جدیددوستت دارم خــــــــــــــــــــــدای خوبم و ازت ممنونم که همیِــــــــــشه و همه جا در کنارمیقلب

خودت میدونی من چی میگم....منو و تو رفاقتی با هم داریم که فقط خودت و خودم میدونیم تا چـــــــــــــه حد صمیمیهقلب

حضور قشنگتو لحظه به لحظه حس میکنم و زیبایی هاتو دور و برم میبینم و هر لحظه شکرگزارتم.

نشده تا بحال چیزی ازت بخوام و بهم ندیـــــــــــــش.

اگه ندادیش به هرحال یه جوری  و یه وقتی و به یه نحوی بهم فهموندی که اگه به اون

خواستم میرسیدم چه جوری زندگیمو تباه میکردم.

خدایــــــــــــــــــــــــــآ انقدر بهت نزدیکم و بهت ایمان دارم که هر شبی که از ته دلم

باهات حرف میزنم محاله که اشک از چشمام نباره و محاله که بعدش به چنان آرامشی نرسم که حس کنم تو منو تو بغل گرفتی و دونه دونه اشکامو میبری و میگی که چه قدر هوامو داری و تنها نیستم....

چی بگم در وصف بهترین همدمم آخـــــــــــــــــــــــه؟

فقط همین یه بیت رو با تمام قلبم تقدیمت میکنم تا بدونی همه بود و نبود من تو هستیقلب:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان پرهام
20 آذر 92 0:24
عالی بود عزیزم
مامان آیسو وآیسا
20 آذر 92 12:14
عالییییییییییییییییه دوست جووووووووووووووووون ممنونم که این مطالب هارو هم میخونین
مامان آوا
20 آذر 92 23:14
مطلب خیلی عالی ای بود عزیز واقعا همیشه آدم باید توکلش به خدا باشه مامانی جون ببخش کمی دیر اومدم رمزو خصوصی میزارم برات
رها
21 آذر 92 13:11
دلم گرفت دلم واسه خودم گرفت خیلی خوب بود مرسی واقعا عزیزمییییییییییییییییییییییییییییییی
مامانیِ زهرا
21 آذر 92 13:24
دستِ گلت درد نکنه . عالـــــــــــــــی بود ممنونم
مامان سینا
21 آذر 92 19:28
خیلی زیبا بووووووووووووووووووووود قربانت
شیرین مامان شادلین
22 آذر 92 13:38
برام جالب بود لذت بردم
مینا مامان آرمانی
24 آذر 92 0:31
مامانی دخملت چه ماه ه ه ه من همه اش میام عکسای گلی رو میبینمو لذت میبرم عزیزم لطف داری
مینا مامان آرمانی
24 آذر 92 7:35
مرسی مامانی... عالی بودن