آنيساآنيسا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

پرنسس مامان وبابا آنيسا

طرز تهیه کیک فنجانی و آوف لآوف

سلام به دوستای گلم دوستای خوبم امروز میخوام بعد چند روز که قول داده بودم طرز تهیه کیک فنجونی و آوف لآوف که یه غذای آلمانی هست رو بگم براتون تا شما هم بپزین واقعا هر دوتاش خیلی خوشمزه هست بعد اینکه شما هم درست کردین لطفا نظرتون رو بهم بگین طرز تهیه کیک فنجونی 1 عدد تخم مرغ          4قاشق آرد    4قاشق شکر       3قاشق روغن مایع         5قاشق شیر    نصف قاشق چایخوری وانیل      1قاشق بیکینگ پودر         پودر کاکائو به دلخواه ...
25 دی 1392

شما یادتون نمیاد

دختر نازم چند روز پیش تو وبلاگ یکی از دوستام بودم که یه مطلبی نوشته بود خیلی خوشم اومد واقعا اشک تو چشام جمع شد ازش اجازه گرفتم وگذاشتم تو  وبلاگ خودمون ریحانه جون بی نهایت ازت ممنونم دوست خوبم   شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و ه...
27 آذر 1392

داستانهایی از خدا

مردی بود که همیشه گناه میکرد  ...... و توشه ی اخرتش پر از گناه بود. پس از سالها گناه و معصیت زمان مرگ فرا رسید به دیار باقی رفت و سالها در عالم برزخ مثل همه ی ادمای دیگه منتظر قیامت و روز موعود یعنی روز حساب موند افراد مختلفی در برزخ بودند با نامه ی اعمال مختلف یکی با گناه های فراوان و دیگری توشه ای پر از کارهای خیر خدا پسندانه ..... بعضیها به خود اطمینان داشتند و بعضی دیگر از کرده ی خویش پشیمان و بعضی دیگر... خلاصه روز موعود فرا رسید... موقع حسابرسی و جدا شدن بهشتیان از جهنمیان شد ... هر کس بر طبق اعمال و کارها و اعتقاداتشان سنجیده شد و وضعیتش مشخص. یکی یکی حسابرسی میشدند و هرکس که جهنمی میشد هنگام برده شدن به جهنم از دیگر...
19 آذر 1392

داستانهایی از خدا

        روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند و او را بدینگونه سیر نمایند...   بعد از ۷۰ سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه بت پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، بت پرست ۳ قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد. سگ نگهبان خانه بت پرست به دنبال او را...
28 آبان 1392